بی تو
بی تو مهتاب شبی بازازآن کوچه گذشتم.همه*تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه*ی جانم، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم. ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام. خوشه*ی ماه فروریخته در آب شاخه*ها دست برآورده به مهتاب